حیاط خلوت من

خوش آمدید

 

نوشته شده در چهار شنبه 8 شهريور 1398برچسب:,ساعت 16:57 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

عکس خنده دار پروفایل فیس بوک

نمیدونستم ایرانیا هم بلدن ادای اینا رو در بیارن … 8-O

.

عکس خنده دار پروفایل فیس بوک

بابا تو دیگه کی هستی….دست شیطونو بستی

.

عکس خنده دار پروفایل فیس بوک

عکسی دیگر از شاهکار های کاربران عزیز فیس بوک

.

عکس خنده دار پروفایل فیس بوک

اصغر سوار بر عقاب……..فیلم امشب سینما های شکرستان

.

عکس خنده دار پروفایل فیس بوک

بار دیگر سازنده ی فتوشاپ با دیدن این عکس جامه ی خود درید و ناله کنان بر سر زد

.

عکس خنده دار پروفایل فیس بوک

عکس برای پروفایل فیس بوک

.

عکس خنده دار پروفایل فیس بوک

خوشم میاد ایرانیا خلاقنننننننننننن 8-O

.

عکس خنده دار پروفایل فیس بوک

بیژن در سفر به فضا فیلم امشب سینمای بیژن آباد

.

عکس خنده دار پروفایل فیس بوک

واییی اصغر در ماشنت از بالا باز میشه؟؟؟؟ نمیدونستم

نوشته شده در دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 1:29 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |


یکی میگفت : باید از کنار مشکلات زندگی

با سرعت عبور کنی و بگی مییییگ میییییگ !!!:bliss:

اما انگار نمیدونست مشکلات نشستن رومون و میگن:

انگوررررررری ، انگوررررررری !:7:

.

.

.

یه مغازه هست رو شیشه‌ش نوشته ” اسنک اسنک کتلت”:85:

کاش پول داشتم مغازه بغلیش رو می خریدم روش مینوشتم “کتلت به گوشم” :34:

.

.

.

بحث سر خریدن گوشی بود:82:

یکی از دوستان گفت: اگه میخوای گوشی لمسی بخری ،تاچ بخر!!:(1766):

.

.

.

 

اوناییکه موقع خوشیاشون اینقد باهم خوبن که بقیه حسادت میکنن:f08924::romantic-din-smiley:

موقع اختلافشون جوری میشن که بقیه خداشونو شکر میکنن:3ztzsjm:

 

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 20:31 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

 

عکس هایی جالب از نوشته های پشت ماشین ها

 

عکس هایی جالب از نوشته های پشت ماشین ها

 

عکس هایی جالب از نوشته های پشت ماشین ها

 

عکس هایی جالب از نوشته های پشت ماشین ها

 

عکس هایی جالب از نوشته های پشت ماشین ها

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 20:22 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

سلاممم

خوبین؟؟؟؟؟؟؟

من برگشتممممممممممم

کسی منو یادش هستتتت؟؟؟؟؟؟؟؟

اخرین پستم  20 تیر 1392 بوده

                                                                         عیدتون مبارررررک

نوشته شده در دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:,ساعت 16:10 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

شنبه رفتیم خونه مادربزرگماین آقای داماد جدید هم که بودنمنو نه اینکه بیشتر از بقیه میشناخــــت اول که از راه رسیــــده بود هی میپرسید شما خوبید المیــــرا خانم؟دیگه آخرا هی فــــک میزد با همه ولی جاتــــون خالی خیلی خوش گذشت

دیشــــب رفتیم خونه این یکی مادربزرگموای که دیشب من اینقده دست و پا چلفتی شده بـــــودمسر میز افطـــــار دو بار گوشیـــــم افتاد زمینبار دوم نامزد دختر عموم از روی زمین برش داشت یواشــــکی ولی من فهمیدم ضایــــع شد چند ساعت بعدش اومدم شـــکلات بخورم تا بازش کردم افتاد زمیــــن ایندفعه هم افتاد کنار صندلی نامزد دختر عموم دوباره اون دادش بهم نمیدونـــــم چرا دیشب هی مجـــبور میشدم از دست این همه چیزو بگیرم اصلا یه وضعه داغونــــــونی بودم دیشــــــــب

میگم مسابقاتو میبینین آیا؟المپـــــــــــیکو میگم دیگـــــــــــهمن که همش پای دبی اسپرت نشســــــــــــتم

امشـــــــــب بالاخره حلیم خوردیمآخـــــــــه چند روزه هی میخوایم بخریم دعوت میشــــــیم خونه یکی

فردا امتحان ورودی دارملای کتابامو باز نکردمــــــ حتیفقط فرمولارو نوشتـــــــم که با خودم ببرم سر امتحاندعا کنین قبول شــــــــــم

فــــــــــردا نتایج کنکور میاددیدین تو اخبــــــار زنگ زدن به نفرات اول؟دیدین چه قد ذوقیدن؟امیـــــــــدوارم همه هر رشــــــــته ای که دوست دارن قبول شن و امیدوارم دریا جونم روانشناسی تو همون دانشـــــــکده ای که میخواد بقبوله

پریشــــــب رفتیم بعد افطار بستنی بخوریمبابام اومد یکی یه دونه بستـــــنی داد به ما بعدش اومـــــد مال خودشو بخوره که یه دفعه یکی صداش کـــــردبرگشتـــــیم دیدیم فروشنده هه تا دم ماشین دنبال بابام اومــــــده با یه بســـــتنی تو دستشبستنیرو داده بابام اونوقت اونی که دست بابامه ازش گرفته میگه این بزرگتره که سفارش داده بودینما هر چی این بستنیرو نگاه میکردیم میدیدیم بزرگتر که نیس هیچ کوچکترم هست 

نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت 21:42 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟

شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر كدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچكدام استاد را راضى نكرد...

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى كه دو نفر از دست یكدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یكدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این كه فاصله را جبران كنند مجبورند كه داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر كنند.

سپس استاد پرسید: هنگامى كه دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟

آنها سر هم داد نمی‌زنند بلكه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌كنند.

چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیك است. فاصله قلب‌هاشان بسیار كم است.

استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به یكدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟

آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌كنند و عشقشان باز هم به یكدیگر بیشتر می‌شود.

سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یكدیگر نگاه می‌كنند!

این هنگامى است كه دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد..

*** *** *** *** *** *** *** ***
*** *** *** *** *** ***
*** *** *** ***
*** ***

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود.

از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم.

تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.

بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .

من با کسی قرار نداشتم.

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم

درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید .

من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم

قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی

با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه

من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.

با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم

اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”

سالهای خیلی زیادی گذشت ...

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده

فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند

یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه

دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته

این چیزی هست که اون نوشته بود:

” تمام توجهم به اون بود.

آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.

اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.

من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.

من عاشقش هستم.

اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….

ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”

*** *** *** *** *** *** *** ***
*** *** *** *** *** ***
*** *** *** ***
*** ***
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...

صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری

بعد از کارت زود بیا خونه

وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری

تو درسها به بچه مون کمک کنی

وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم

من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود

وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..

نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

اون دیگر صدایت را نخواهد شنید 

..............................................

nazar yadetoon nare doostan goolaaaaaaaaaaaaaam

نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت 20:31 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

یه کلمه بگو ک عدد توش باشه... 

مثل اینا:

انگشتانه

جاده

چهاردیواری

پنجره

va???????????

نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت 19:44 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

salaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam

man oomadammm

delam vastoon tang shode boodddd

felan bye

 

 

نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت 19:39 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

KamYab.Ir | کمیاب‌ترین های وب فارسی

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:22 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

سرگذشت عشق یک بچه (عکس های طنز)
.


من سرم توی کار خودم بود

بعد یه روز یه نفرو دیدم

اون این شکلی بود

ما اوقات خوبی با هم داشتیم
من یه کادو مثل این بهش دادم

وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم

ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم

وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن

و منم اینجوری بهشون جواب میدادم

اما روز ولنتاین اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه

و من اینجوری بودم

بعدش اینجوری شدم

احساس من اینجوری بود

بعد اینجوری شدم

بله….آخرش به این حال و روز افتادم

پدر عاشقی بسوزه

نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 19:33 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

نوشته شده در چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:6 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

 

اگر گفتید چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس)


من نشنیدم که توی ایران قانونی باشه در خصوص حرف نزدن با موبایل توی پمپ بنزین..... ولی گویا توی کشورهای دیگه این قانون هست. حالا دلیلش :  

مواد لازم برای این آزمایش: اعدد ماهیتابه، 3 قطعه ی کوچک فلزی مثل شکل، 1ورق فویل، 1عدد موبایل، مقداری نفت یا بنزین  

اون سه قطعه ی فلزی رو به شکل L خم کنین و در ماهیتابه بذارین:

 

چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir

 

به این شکل:

 

چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir

 

ورقه ی آلومینیومی (فویل) رو مچاله کنین و روی این قطعات بذارین:

 

چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir

 

مقداری نفت یا بنزین روش بریزین:

 

چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir

 

حالا با گوشیتون در نزدیکی ماهیتابه به یکی از دوستانتون زنگ بزنین، مهم نیست کی باشه، مهم اینه که زنگ بزنین!

 

چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir

 

کمی صبور باشین، بالاخره اتفاق خواهد افتاد:

 

چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir

 

آتیش:

 

چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir

 

تعجب کردین؟! یادتون باشه این آزمایش رو در محلی امن انجام بدین، و دفعه ی دیگه که به پمپ بنزین رفتین، گوشیتون رو خاموش کنین بخصوص موقع پر کردن باک!!!

نوشته شده در پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,ساعت 17:9 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

 

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری)
 
با کم بود فضا و گرانی زمین و همچنین زندگی اپارتمان نشینی راه اندازی چنین باغچه های زیبا را بر روی پشت بام بسیار لذت بخش خواهد کرد.
 

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir



پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir


پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

پشت بام های برای لذت و آرامش ! ( تصویری) www.taknaz.ir

نوشته شده در پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,ساعت 16:38 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

.

سلام

این عید پاک رو به پاکترین دل دنیا تبریک میگم

امیدوارم بتونم قدر این پاکی رو بدونم

و سال دیگه هم بهت تبریک بگم

و پاکی رو باهم جشن بگیریم

کریسمس مبارک

کریســـــــمس مبارک

نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,ساعت 19:33 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

من امشب دارم می رم، فکر نکنم دیگه همدیگر رو ببینیم... منو فراموش نکن و به خاطر تمام بدی هام منو ببخش...
از طرف پاییز - یلدا مبارک

 

نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:22 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

ســــلام!!!!!!!!!!!!

خوبید؟؟؟

امروز میخوام عکس هایی از شهدای گمنامی که دیروز به بوشهر اومدن بزارم .....

بوی کربلا در شهر پیچید، شهری که در اون خیلی چیزها داره فراموش می شه ............

 


نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:14 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

داستان کوتاه صادقانه

با سلام ,
خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم
خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم
خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت
خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم
و ناراحت از اینکه ما که توی خانه مان کامپیوتر نداریم
ما توی خانه مان دو تا اتاق داریم
یک اتاق مال آقا جان و ننه مان است
یکی هم مال من و حسن و هادی و حسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ
دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز , خواستگار زهرا برامان آورده
یک کمد که همه چیزمان همان توست
آشپزخانه مان هم توی حیاط است و آقاجان تازه با آجر ساختتش
ما هم مجبوریم برای اینکه برای شما ایمیل بزنیم دو هفته بریم پیش رضا ترمزی کار کنیم تا بتونیم پول یک ساعت کافی نت را در بیاریم
خداجان , جان هرکی دوست دارید زود به زود ایمیل هاتان را چک کنید و جواب ما را بدهید
ما چیز زیادی نمی خواهیم
خدا جان , آقاجانمان سه هفته است هر دو تا کلیه اشان از کار افتاده و افتاده توی خانه
خیلی چیز بدیست
خداجان , ما عکس کلیه را توی کتاب زیستمان دیده ایم , اندازه لوبیاست , شکم اقاجان ما هم مثل نان بربری صاف است , برای شما که کاری ندارد ,
اگر می شود , یک دانه کلیه برایمان بفرستید ,
ما آقاجانمان را خیلی دوست داریم , خدا جان
الان بغض توی گلومان است , ولی حواسمان هست که این آدم های توی کافی نت که همه شیک و پیکن , نوشته های مارا دزدکی نخوانند ,
چون می دانم حسابی به ما می خندند و مسخره مان می کنند
خدا جان , اگر می شود یک کاری بکن این اکبر آقا بزاز بمیرد , آبجی زهرامان از اکبر آقا بدش می آید
اما ننه می گوید اگر اکبر آقا شوهر زهرامان بشود وضعمان بهتر می شود
خداجان اکبر آقا چهل سال دارد و تا حالا دو تا زنش مرده اند , آبجی زهرامان فقط سیزده سال دارد خداجان
الان نیم ساعت و هفت دقیقه است که دارم یکی یکی این حرف ها ی روی صفه کلید را پیدا می کنم
خداجان اگر پول داشتم هر روز برای شما ایمیل می زدم
خوش به حال آدم پولدارها که هم هر روز برایت ایمیل می زنند
تازه همایون پسر همسایه پولدارمان می گفت با شما چت هم کرده است .
خوش به حالش
خداجان , اگر کاری کنید که حال آقاجانمان خوب شود خیلی خوب می شود
چون قول داده اگر حالش خوب شود برود سر گذر کار پیدا کند و بعد که پول گیرش آمد یک دوش بخرد بذارد توی مستراح
خداجان , ننه بزرگ از این کار که حمام توی مستراح باشد بدش می آید ولی آقاجان می گوید حمام خانه پولدار ها هم توی مستراحشان است
خدا جان ننه بزرگ ما خیلی مواظب نجس پاکی است و گفته است هرگز به این حمام اینجوری نمی رود
ولی خداجان راستش من وقتی خیلی از حمام رفتنم می گذرد بدنم بوی بد می گیرد و همکلاسی هایم بد نگاهم می کنند
راستی خدا جان , چه خوب شد که به ما تلویزیون ندادی ,
یکبار که از جلوی مغازه رد می شدم دیدم که آدم های توی تلویزیون چه غذاهای خوشگلی می خورند ,
حتما خوشمزه هم هست , نه ؟
تا سه روز نان و ماست اصلا به دهانم مزه نمی کرد
بعضی وقتها , ننه که از رختشویی برمی گردد با خودش پلو می آورد.
خیلی خوشمزه است خداجان , ننه می گوید این برکت خداست , دستت درد نکند ,
راستی خداجان , شما هم حتما خیلی پولدارید که خانه تان را توی آسمان ساخته اید , تازه من عکس خانه ییلاقیتان را هم دیده ام
همان که روی زمین است و یک پارچه سیاه رویش کشیده اید ,
خیلی بزرگ است ها , تازه آنهمه مهمان هم دارید , حق هم دارید که روی زمین نیایید , چون پذیرایی از آنهمه آدم خیلی سخت است
ما اصلا خانه مان مهمان نمی آید , چون ما اصلا کسی را نداریم
ولی آقاجانمان می گوید اگر کسی بیاید ساعتش را می فروشد و میوه و شیرینی می خرد
ما مهمانی هم نمی رویم , چون ننه می گوید بد است یک گله آدم برود مهمانی
خدا جان وقت دارد تمام می شود , اگر بیشتر پول داشتم می ماندم و باز برایتان می نوشتم
ولی قول می دهم دو هفته دیگر که مزدم را گرفتم باز بیایم و برایتان ایمیل بفرستم
خدا جان به خاطر اینکه درسهایم خوب است از شما تشکر می کنم
تازه به خاطر اینکه ما توی خانه مان همه همدیگر را دوست داریم هم دستت را می بوسم
من می دانم که آدم های پولدار همه شان خودکشی می کنند , ولی من هیچوقت خودم را نمی کشم
تازه خداجان , من آدم هایی را می شناسم که حتی اسم کامپیوتر را نشنیدند بیچاره ها ,
شاید از آنها هم دفعه بعد برایت نوشتم
خداجان , نامه من را فقط خودت بخوان و به کسی نشان نده
صبر کن ...
آخ جان , پنجاه تومن دیگر هم دارم.
خدا جان جوابم را بده ,
فقط تو را به خدا , به خارجی برایمان ننویسید ,
چون ما زبانمان خوب نیست هنوز
آخ , راستی خدا جان یادم رفت , حسن مان دارد دنبال کار می گردد , یک کاری بی زحمت برایش جور کنید
هادی هم آبله مرغان گرفته است , اگر برایتان زحمتی نیست زودتر خوبش کنید
حسین هم وقتی ننه می رود رختشویی همش گریه می کند ,
آبجی فاطمه مان هم چشمانش ضعیف شده ولی رویش نمی شود به آقاجان بگوید , چون می گوید پول عینک خیلی زیاد است
اگر می شود چشان ابجیمان را هم خوب کنید
خب .. وقت تمام است دیگر , پدرمان در آمد
خداجان مهربان ,
اگر زیاد چیزی خواستیم معذرت می خوام , هنوز خیلی چیزها هست ولی رویمان نشد
دست مهربانتان را از دور می بوسم
راستی خدا جان , ننه بزرگ آرزو دارد برود مشهد پابوس امام رضا , یک کاری برایش بکنید بی زحمت
باز هم دست و پایتان را می بوسم
منتظر جواب و کلیه می مانم
دستتان درد نکند
بنده کوچک شما , مجید
...
خواست دکمه سند را بزند
دستش عرق کرده بود و چشمش سیاهی می رفت
یهو کامپیوتر خاموش شد
خشکش زد
-
صدایی از پشت سرش گفت :
- اون سیستم ویروسیه , نگران نباش , الان دوباره میاد بال
اسکناس های مچاله , توی عرق کف دستش خیس شد
دیگه وقتی برای دوباره نوشتن نبود
یه قطره اشک از گوشه چشمش غلطید روی گونه اش
بلند شد
پول رو داد و از کافی نت زد بیرون
توی راه خودشو دلداری می داد
- دوهفته دیگه باز میام ...
- باز میام ...

نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:36 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

نمیشه به صندلی ....

 

یه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون .... ... فرداش وقتی بیدار میشن توی زندان بودن ...
در حالی که هیچی یادشون نمیومده اینو میفهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن ....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق درس خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل

نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:37 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

 

 

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است.

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپا خورده رنجور 

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست مرگی نیست

صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان

نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهروماه

.

.

زمستان است......



 

نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:29 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

عکـــــــــــــــــــــس بیاین ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,ساعت 15:51 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

مطلب طنز   علائم راهنمایی و رانندگانی در ایران

نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,ساعت 15:48 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

 

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:56 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |


خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد
رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

link: MOh3en: خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد داداش حسین ش.. http://delshekaste.com/view/post:18450572#ixzz2LglWFFQG

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد
رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

link: MOh3en: خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد داداش حسین ش.. http://delshekaste.com/view/post:18450572#ixzz2LglWFFQG


خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد
رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

link: MOh3en: خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد داداش حسین ش.. http://delshekaste.com/view/post:18450572#ixzz2LglWFFQG

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد
رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

link: MOh3en: خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد داداش حسین ش.. http://delshekaste.com/view/post:18450572#ixzz2LglWFFQG


خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد
رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

link: MOh3en: خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد داداش حسین ش.. http://delshekaste.com/view/post:18450572#ixzz2LglWFFQG

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد
رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

link: MOh3en: خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد داداش حسین ش.. http://delshekaste.com/view/post:18450572#ixzz2LglWFFQG


خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد
رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

link: MOh3en: خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد داداش حسین ش.. http://delshekaste.com/view/post:18450572#ixzz2LglWFFQG


خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد
رفتم که برگردم نشد ، رفتم که برگردم نشد

خیلی دعا کردم نشد ، مشک و بغل کردم نشد

داداش حسین شرمندتم، رفتم که برگردم نشد

چشمام نمیبینه داداش ، بدجوری دستام خاکیه

هر کارمیکردم نشد ، شرمنده مشکم خالیه

از داغ افتادن زمین ، دستام برام کاری نکرد

تا خیمه ها راهی نبود ، مشک ابروداری نکرد

دندون گرفتم عشقتو، سینه سپر کردم نشد

خواستم علم داری کنم ، رفتم که برگردم نشد

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:48 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

چه کوتاه است فاصله میان

بالا رفتن دست علی (ع) و بالا رفتن سر حسین (ع) ....

فاصله ای از ظهر غدیر تا ظهر عاشورا ...

 

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:25 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |


فریاد بزن که کربلا ماتم نیست

میراث حسین، درد و داغ و غم نیست

جان مایه نهضت حسینی این است

هر کس که به ظلم تن دهد، آدم نیست

 

 

همه برای خوابیدن قصه و داستان می گویند،

جانم به فدای حـ سینـ ی که برای بیداریِ نسل ِ انسان، حماسه و روایتی ماندگار آفرید ...

آه، ...  کربلا داستان دیگریست ...

و  آه ... عباس ... و  آه ... عاشورا ...

جملات زیبا گیله مرد

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:22 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

سلام!

خوبین؟

ایام محرم رو بهتون تسلیت میگم!

برای ما هم دعا کنین!

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:16 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت 10:11 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

آقا مونالیزا زن نبود یا من اشتباه میکنم

هههههههههههههههههههههههههههههههه

بخندین

نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:8 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |

سلاممممممممممممم دوباره واستون عکس ترنمو آوردم امیدوارم خوشتون بیاد!

 

 

 

http://uploadtak.com/images/k7221_IMG_0823.jpg

http://uploadtak.com/images/a82_IMG_0822.jpg

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:9 توسط ॡpᗩરિᗩ₴TΌΌॡ | |


Power By: LoxBlog.Com